گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ناپلئون
فصل ششم
فصل ششم :زندگی در دورة انقلاب - 1789-1799


I ـ طبقات جدید

در اینجا گذشت سریع زمان را متوقف می کنیم و به بررسی حال ملتی می پردازیم که گرفتار تاریخ پراضطرابی شده بود. بیست وشش سالی که از سقوط باستیل تا استعفای نهایی ناپلئون گذشت (1789ـ 1815)، مانند بیست سالی که از عبور قیصر از رودخانة روبیکون تا برتخت نشستن آوگوستوس (49ـ 29 ق م) سپری شد، از لحاظ وقایع قابل تذکار به قرنهایی که کمتر متشنج و تاریخساز بود شباهت داشت. با وجود این، بر اثر بی ثباتی دولتها، تغییرات پی درپی سازمانها، بلندپروازیهای نبوغ، عناصر و نعمات تمدن ادامه یافت: تولید و توزیع غذا و کالا؛ جستجو در راه دانش و انتقال دادن آن؛ اصل غریزه و اخلاق؛ مبادلات محبت؛ تسکین یافتن زحمت و کشمکش بر اثر هنر، ادبیات، نیکوکاری، بازی، و آواز؛ تغییرشکلهای پندار، ایمان، و امید. و در واقع آیا اینها واقعیت و تداوم تاریخ نبوده است، که در کنار آنها تغییرات دولتها و قهرمانان، زمینه های ناپایدار و زودگذر رؤیایی را به وجود می آورده است؟
1ـ کشاورزان. بسیاری از آنها در سال 1789 هنوز کارگران روزمزد بودند یا بر روی زمین دیگران کار می کردند. ولی در سال 1793 نیمی از فرانسه در تصرف کشاورزانی بود که بیشتر آنها اراضی خود را به بهای ارزان از املاک مصادره شدة کلیسا خریداری کرده بودند؛ و تنها تعداد کمی از کشاورزان خود را از عوارض فئودالی رها ساخته بودند. انگیزة مالکیت باعث شد که کارهای پرمشقت به صورت عبادت درآید، و هر روز مازاد ثروت موجب ایجاد خانه و وسایل راحتی، کلیسا و مدرسه شود ـ البته به شرطی که امکان داشت که تحصیلداران را بتوان راضی کرد یا فریب داد، مالیات را می توانستند با آسینیا به بهای صوری آن بپردازند، در صورتی که محصول در مقابل آسینیاهایی فروخته می شد که جهت برابری با ارزش رسمی

یا اعتباری آنها ، می بایستی صد برابر آنها را داد. اراضی فرانسه هرگز تا این اندازه با شوق و ذوق وتا این اندازه ثمربخش مورد بهره برداری قرار نگرفته بود.
آزاد شدن وسیعترین طبقه در جامعه ای که اکنون بی طبقه شده بود آشکارترین و پایدارترین نتیجة انقلاب به شمار می رفت. این تولید کنندگان تنومند به صورت قویترین مدافعان انقلاب در آمدند، زیرا انقلاب باعث شده بود که زمینهایی در اختیار آنها قرار گیرد، در صورتی که بازگشت سلسلة بوربون ممکن بود آن زمینها را از دستشان بیرون آرد. به همان سبب بود که از ناپلئون حمایت کردند، و طی پانزده سال بهترین فرزندان خود را به او دادند. آنها به عنوان مالکان مغرور از لحاظ سیاسی با بورژاها همدست شدند و در سراسر قرن نوزدهم در میان تشنجات مکرر دولت به عنوان افرادی محافظه کار خدمت کردند.
کنواسیون که خود را متعهد به برابری حقوق می دانست (1793)، حق نخست زادگی را لغو کرد (1793)، و مقرر داشت که میراث متوفا باید به صورت مساوی میان همة فرزندان موصی تقسیم شود، حتی فرزندانی که غیر مشروع بودند ولی مورد تصدیق پدر قرار می گرفتند. این قانون دارای نتایج مهم اخلاقی و اقتصادی بود: فرانسویان که مایل نبودند براثر تقسیمات ادواری میراث در میان فرزندان متعدد، وارثان خود را به فقر محکوم کنند، تدابیر دیرین محدود کردن خانواده را از نظر دور نمی داشتند. کشاورزان به صورت طبقه ای مترقی باقی ماندند، ولی جمعیت فرانسه در قرن نوزدهم بتدریج افزایش یافت، یعنی از 28 میلیون در سال 1800 به 39 میلیون در 1914 رسید، در صورتی که جمعیت آلمان از 21 میلیون به 67 میلیون بالغ شد.
کشاورزان فرانسوی که از وجود اراضی، رفاهی یافته بودند، کمتر به شهرها و کارخانه ها روی می آوردند؛ از این رو فرانسه بیشتر به صورت کشاورزی باقی ماند، و حال آنکه انگلیس و آلمان صنعت و فنون مختلف را تکامل بخشیدند، در جنگ برتری یافتند، و بر اروپا غلبه کردند.
2- پرولتاریا. فقر و فاقه باقی ماند، و در میان کشاورزان بی زمین، معدنچیان، و کارگران و پیشه وران شهرها به کمال شدت خود رسید. کارگران برای یافتن فلز و کانیها جهت صنعت و جنگ در زیر زمین به جستجو می پرداختند؛ شوره برای ساختن باروت لازم بود؛ و زغال سنگ بتدریج جای هیزم را به عنوان نیروی محرک می گرفت. در روز، شهرها روشن و با نشاط بود، و در شب، تیره و آرام، تا آنکه در 1793 بخشهای پاریس در کوچه ها چراغ روشن کردند. صنعتگران در دکانهای خود که با نور شمع روشن می شد کار می کردند؛ پیشه وران کالاهای خود را عرضه داشتند؛ فروشندگان دوره گرد نیز به کار خود مشغول بودند. در مرکز، بازاری سر باز وجود داشت؛ در مرتفعترین محل شهر، ارگی و کلیسایی بود؛ در حومه، یکی دو کارخانه احداث شده بود. اصناف در سال 1791 منحل شد، و مجلس ملی اعلام داشت که از این تاریخ به بعد هر فردی «آزاد است که هر کار و پیشه و شغل و هنری را که مایل باشد انتخاب کند» در سال

1791، «قانون لوشاپل» کارگران را از متشکل شدن جهت اقدام اقتصادی مشترک باز داشت؛ این ممنوعیت تا 1884 به قوت خود باقی ماند. اعتصاب ممنوع بود، ولی بکرات و در نقاط مختلف روی می داد. کارگران زحمت می کشیدند تا دستمزد خود را که بر اثر تورم پول کم ارزش شده بود با رنج خود متعادل سازند، ولی به طور کلی، دستمزد خود را به موازات افزایش روزافزون قیمتها، بالا می بردند. پس از سقوط روبسپیر، کارفرمایان بر شدت نظارت خود افزودند و وضع طبقة پرولتاریا بدتر شد. در سال 1795 سان- کولوتها همان اندازه فقیر و مستأصل بودند که قبل از انقلاب. تا 1799 اعتقاد به انقلاب را از دست دادند، و در 1800 با امید به دیکتاتوری ناپلئون گردن نهادند.
3- بورژوازی. این طبقه از آن رو در انقلاب پیروز شد که از اشراف یا تودة مردم پول بیشتر و مغز متفکرتری داشت. قسمتهای سودآور املاکی را که از کلیسا مصادره شده بود از دولت می خرید. ثروت بورژوا وابسته به زمین غیرمنقول نبود؛ آن را می شد از جایی به جایی برد و از مقصدی به مقصد دیگر، رساند و از شخصی به شخصی دیگر و از هر محلی به هر قانونگذاری انتقال داد. طبقة بورژوا می توانست به سربازان و دولت و اجتماعات شورشی پول بدهد. در ادارة کشور تجاربی کسب کرده بود؛ می دانست چگونه مالیات را جمع آوری کند، و با وامهای خود در خزانه نفوذ داشته باشد.
از لحاظ عمل بیش از نجبا یا روحانیون معلومات داشت، و در جامعه ای که پول به منزلةخون در جریان بود بهتر می توانست آن جامعه را اداره کند. فقر را مجازات کودنی می دانست، و ثروت خود را پاداش درست پشتکار و هوش می شمرد. به حکومت سان-کولوتها اهمیتی نمی داد، و تغییر و وقفه در حکومت بوسیلة نهضتهای پرولتاریایی را عملی گستاخانه و تحمل ناپذیر می دانست. تصمیم داشت که پس از فرو نشستن سروصدا و خشم انقلاب، بر کشور مستولی شود.
طبقة بورژوا در فرانسه طبقه ای بازرگانی بود نه صنعتی. در انگلستان به جای کشتزار، چراگاه درست کرده بودند و در نتیجه کشاورزان از دشت به شهرها رانده می شدند تا برای کارخانه ها کار ارزان عرضه کنند، در صورتی که در فرانسه چنین تبدیل وضعی در کار نبود. در این کشور، به سبب محاصرة انگلیسیها، تجارت خارجی قادر نبود که صنایع در حال توسعه را برپا نگاه دارد. از این رو، کارخانه داری در فرانسه کندتر از انگلیس پیشرفت کرد. چند سازمان سرمایه داری مهم در پاریس، لیون، لیل، و تولوز و . . . وجود داشت، بیشتر صنعت فرانسه هنوز در کارگاهها و دکاکین متمرکز بود، و حتی سرمایه داران کارهای دستی را به منازل روستائی و سایر خانه ها ارجاع می کردند. گذشته از اقدامات حاد و آمرانة دوران جنگ و بعضی روابط حسنة ژاکوبنها با سوسیالیستها، دولت انقلابی فرضیة فیزیوکراتها را در مورد آزادی کار و تجارت به عنوان محرکترین و مولدترین روش اقتصادی قبول داشت. عهدنامة صلح با پروس در 1795 و با اتریش در 1797 محدودیتهای اقتصادی را از میان برداشت، و سرمایه داری

فرانسوی، مانند سرمایه داری انگلیسی و آمریکایی، با کمکهای دولتی که به حداقل حکومت می کرد وارد قرن نوزدهم شد.
4- اشراف. این طبقه تمام قدرت خود را در راه اقتصاد یا دولت از دست داده بود. بسیاری از اعضای آن هنوز مهاجر بودند، و در خارج با شغلهای پست و توهین آمیز امرارمعاش می کردند؛ اموالشان مصادره و عوایدشان متوقف شده بود. بسیاری از اشراف که در فرانسه مانده یا به آن کشور بازگشته بودند به وسیلة گیوتین اعدام شده بودند، بعضی ها به انقلاب پیوسته بودند، و باقی، تا سال 1794 ، در گمنامی مخاطره آمیز و با نگرانی دǘƙٹدر املاک خود زندگی می کردند در دورة هیئت مدیره این گرفتاریها کمتر شد؛ بسیاری از مهاجران بازگشتƘϘ۠بعضی ها قسمتی از اموال خود را بازیافتند؛ و تا سال 1797 زمزمه هایی شنیده شد مبنی برآن که فقط یک حکومت سلطنتی با کمک اشرافی که برسر کار باشند می تواند نظم و امنیت را به فرانسه بازگرداند، و اشراف مزبور می بایستی حکومت سلطنتی را محدود کنند؛ ناپلئون با آنها موافق بود، ولی بر طبق سلیقة خود و سلیقة عصر خود.
5- مذهب. بتدریج که انقلاب به پایان خود نزدیک می شد، مذهب هم در فرانسه، بدون کمک دولت، سیر و روشی عادی داشت. پروتستانها، که در آن روزگار پنج درصد جمعیت را تشکیل می دادند، از همة قیود اجتماعی آزاد شدند؛ آزادی مذهبی محدودی که لویی شانزدهم در سال 1787 به آنها داده بود با قانون اساسی 1791 تکمیل شد. برطبق تصویب نامة 28 سپتامبر 1791، همة حقوق مدنی در مورد یهودیان فرانسه تعمیم یافت، و آنها از لحاظ قانونی با سایر شهروندان برابر شدند.
روحانیون کاتولیک، که سابقاً طبقة اول را تشکیل می دادند، در این هنگام از خصومت دولتی که ضد کلیسا و ولتری بود رنج می بردند. طبقات بالا، دیگر معتقد به اصول کلیسا نبودند؛ طبقة متوسط قسمت اعظم ثروت ارضی آن را گرفته بود؛ تا سال 1793 اموال کلیسا که روزگاری به 5/2 بیلیون لیور تخمین زده می شد، به دشمنانش فروخته شده بود. در ایتالیا، پاپ از ایالتها و عواید خود محروم شده و سپس، پاپ پیوس ششم به اسارت درآمده بود. هزاران تن از کشیشهای فرانسوی به سایر کشورها گریخته بودند، و بسیاری از آنها با صدقات پروتستانها زندگی می کردند، صدها باب کلیسا مسدود یا ذخایر آنها مصادره شده بود، زنگهای کلیسا را خاموش یا ذوب کرده بودند. ظاهراً ولتر و دیدرو، هلوسیوس و هولباخ در جنگ علیه کلیسا پیروز شده بودند.
این پیروزی، روشن نبود. کلیسا ثروت و قدرت سیاسی خود را از دست داده بود، ولی ریشه های حیاتی آن در وفاداری روحانیون و نیازها و آرمانهای مردم باقی مانده بود. در شهرهای بزرگ، بسیاری از مردان دست از ایمان کشیده بودند؛ ولی تقریباً همة آنها در جشن

تولد عیسی یا عید قیامت او (پاک) به کلیسا می رفتند، و در زمان اعتلای انقلاب (مه 1793)، هنگامی که کشیشی با نان مقدس از یکی از کوچه های پاریس می گذشت، همة ناظران (شاهدی گزارش داد) «از مرد و زن و کودک به علامت احترام به زانو درافتادند.» هرکس، حتی افراد شکاک،ناچار جاذبة سحرانگیز تشریفات و زیبایی پایدار قصه ها را احساس کرده است؛ و ظاهراً دربارة همین مورد است که پاسکال می گوید که ایمان آوردن کاری عاقلانه است، زیرا در آخر کار، مؤمن چیزی از دست نخواهد داد، ولی کافر اگر اشتباه کرده باشد، همه چیز را از دست خواهد داد.
در دورة هیئت مدیره، ملت فرانسه میان مردمی که بتدریج به ایمان سنتی خود باز می گشتند، و دولتی که تصمیم داشت تمدنی کاملاً غیرمذهبی به وسیلة قانون و تربیت برقرار کند تقسیم شده بود. در 8 اکتبر 1798، هیئت مدیرة افراطی که بتازگی تصفیه شده بود، دستورهای زیر را برای آموزگاران مدارس دپارتمانها صادر کرد :
باید آنچه را که مربوط به اصول یا تشریفات هر مذهب یا هر فرقه ای است از تعلیمات خود کنار بگذارید. قانون اساسی مسلماً، از راه تسامح، آنها را تحمل می کند، ولی تدریس آنها جزء تعلیمات عمومی نیست، و هرگز هم نخواهد بود. قانون اساسی متکی بر پایة اخلاق همگانی است؛ و این اخلاق که در هر مکان و هر زمان و در هر مذهبی وجود داشته است- این قانون که بر روی الواح خانوادة بشری قلمی شده است- باید روح تعلیمات و هدف احکام و حلقة پیونددهندة مطالعات شما را تشکیل دهد، و قانون مزبور به مثابه گرهی است که جامعه را به هم می پیوندد.
در اینجا به طور واضح یکی از دشوارترین کارهای انقلاب که در واقع یکی از دشوارترین مسائل روزگار ماست مطرح می شود: بنیان نهادن نظمی اجتماعی بر پایة روشی اخلاقی که وابسته به اعتقاد مذهبی نباشد. ناپلئون این پیشنهاد را غیرعملی می دانست؛ آمریکا تا زمان حاضر به آن وفادار مانده است.
6- تعلیم و تربیت. بدین ترتیب، دولت نظارت بر مدارس را از دست کلیسا گرفت، و کوشید که مدارس را به صورت پرورشگاهی هوش و اخلاق و میهن پرستی درآورد. در 21 آوریل 1792، کوندورسه، به عنوان رئیس تعلیمات عمومی، گزارشی تاریخی به مجلس مقنن تقدیم داشت و خواهان سازماندهی مجدد تعلیم و تربیت شد، تا «پیشرفت روزافزون روشنفکری به صورت منبعی پایان ناپذیر درآید که به نیازهای ما کمک کند؛ برای بیماریهای ما درمانی باشد؛ و وسایلی برای سعادت فردی و پیشرفت اجتماعی در اختیار ما بگذارد. جنگ مانع اجرای این هدف شد، و در 4 مه 1793، کوندورسه پیشنهاد خود را- بر اساسی محدودتر- تجدید کرد، بدین مضمون که «کشور حق دارد که فرزندان خود را تربیت کند؛ و نمی تواند این ودیعه را به غرور خانوادگی یا تعصب افراد واگذار کند. . . . تعلیم و تربیت [باید] برای همة

مردم فرانسه عمومی و یکسان باشد . . . ما آن را با طبیعت دولت و نظرات عالی جمهوری خود متناسب و سازگار خواهیم ساخت.» این اصل ظاهراً یک نوع آموزش را جانشین آموزشی دیگر می کرد، یعنی ملت خواهی (ناسیونالیسم) را به جای آیین کاتولیک می گذاشت؛ قرار شد ملت خواهی مذهب رسمی باشد. در 28 اکتبر 1793، کنوانسیون دستور داد که هیچ کشیشی نباید به عنوان آموزگار در مدارس دولتی منصوب شود. در 19 دسامبر، اعلام شد که همة مدارس ابتدایی رایگان خواهد بود، و حضور در آنها برای همة پسران اجباری است؛ انتظار می رفت که دختران توسط مادران خود یا از طریق دبیرها یا آموزگاران خصوصی تربیت شوند.
تجدید سازمان دبیرستانها مستلزم فرا رسیدن دوران صلح بود. با وجود این، در 25 فوریة 1794، کنوانسیون تعدادی اکول سانترال (مدارس مرکزی) تأسیس کرد که همان لیسه های دپارتمانها یا دبیرستانهای بعدی بود. مدارس مخصوصی برای معادن، کارهای عمومی، نجوم، موسیقی، هنر و صنعت تأسیس شد؛ و در 24 سپتامبر 1794 ، مدرسه پولیتکنیک با برنامة عظیم خود آغاز به کار کرد. آکادمی فرانسه در 8 اوت 1793 به عنوان پناهگاه مرتجعان سالخورده منحل شد، ولی در 25 اکتبر 1795 ، کنوانسیون «انستیتوناسیونال دو فرانس» را به وجود آورد که قرار شد شامل آکادمیهای متعدد برای تشویق و تنظیم پیشرفت علوم و هنر باشد. در اینجا دانشمندان و محققانی گرد آمدند که سنتهای معنوی عصر روشنگری را ادامه دادند و به حملة ناپلئون به مصر اهمیتی پایدار بخشیدند.
7- طبقة چهارم. روزنامه نگاران و مطبوعات شاید بیش از مدارس در پیشرفت فکر و مشرب فرانسه در این سالهای پرجوش وخروش تأثیر کرده باشند. اهالی پاریس- و تا حدی کمتر مردم سراسر فرانسه- روزنامه های خبری را هر روز با شور و بیتابی می خواندند. در روزنامه های فکاهی به سیاستمداران و دانشمندان حمله می شد- و مردم از این کار لذت می بردند. انقلاب، در اعلامیة حقوق بشر، متعهد شده بود که آزادی مطبوعات را حفظ کند؛ این تعهد در سراسر حکومت دورة مجالس مؤسسان (1789-1791) رعایت می شد؛ ولی به همان نسبت که شدت اختلافات حزبی بالا می گرفت، هر یک از طرفین پیروزیهای خود را با محدود کردن انتشارات دشمن مشخص می کرد؛ در حقیقت، آزادی مطبوعات با اعدام شاه (21 ژانویة 1793) از بین رفت. در 18 مارس، کنوانسیون «هر کسی را که قانونی زراعی یا قانونی که مضربه مالکیت ارضی، تجاری، یا صنعتی باشد پیشنهاد کند» به مرگ محکوم کرد؛ و در 29 مارس شاهکشان پیروز کنوانسیون را بر آن داشتند که موافقت کند «هرکس به سبب نوشتن یا چاپ آثاری که موجب برقراری سلطنت یا هر نیرویی مضر به حاکمیت ملی محکوم شود» باید به قتل برسد. روبسپیر مدتها از آزادی مطبوعات دفاع کرده بود. ولی پس از آنکه ابر، دانتون، و دمولن را به گیوتین سپرد، روزنامه هایی را که از آنان حمایت کرده بودند توقیف کرد.

در دورة وحشت، هرگونه آزادی نطق و بیان، حتی در کنوانسیون، از بین رفت. هیئت مدیره آزادی مطبوعات را در 1796 برقرار ساخت، ولی سال بعد، پس از کودتای 18 فروکتیدور، آن را ملغا و ناشران چهل و دو روزنامه را تبعید کرد. آزادی نطق و مطبوعات به وسیلة ناپلئون از بین نرفت؛ هنگامی که وی به قدرت رسید، آزادی نطق و مطبوعات از بین رفته بود.